آخرین برگ ازدفتر خاطرات احسان

احسان جان جات خیلی خالیه

آخرین برگ ازدفتر خاطرات احسان

احسان جان جات خیلی خالیه

سومین روز سفر ابدی احسان

پنجشنبه 26/01/ 1390  

امروز سومین روز گرامیداشت یاد احسان رو قرار است تو تکیه فاطمیه برگزار کنیم حدودهای ساعت 2 بود که من و امیر علی طالبی دایی حمید و محسن و تعدادی از پچه ها برای هماهنگ کردن مراسم  و آماده سازی مسجد به اونجا رفتیم  تعدادی پلاکارد و عکس هایی از احسان رو که به صورت بنر چاپ کرده بودیم نصب کردیم . 

ساعت 3 بود که دوستان و  آشنایان و همکارن رسیدند ما برای حدود 250 نفر بر نامه ریزی کرده بودیم ولی حدود 600 نفر امده بودند از هر ارگانی یک دسته گل زیبا جهت عرض تسلیت آورده بودند که حدود 17 تا شده بود . بین مراسم بود که باران شدیدی گرفت بحدی بود که من و امیر تا  به خود آمدیم و شروع به جمع کردن کفش های مردم کردیم کفشها پر از آب شده بود.باران حدود 10 دقیقه بیشتر نبود و یواش یواش مراسم هم داشت تمام می شد . 

در پایان مراسم شروع به توزیع کارت های مراسم هفتم شدیم که کارت ها هم تمام شد و مجبور شدیم به صورت زیونی دیگران را دعوت کنیم تا کارت را مجدد چاپ شود. 

بعد از مراسم همگی به سمت آرامگاه ابدی احسان راه افتادیم  اونجا که رسیدم دیدیم خیلی ها زود تر از ما اونجا اومدن حدود دو ساعتی هم اونجا بودیم و بعد از اونجا به سمت خونه راه افتادیم .

 

اینم کارت ترحیم مراسم سوم  

دومین روز سفر ابدی احسان

چهارشنبه 24/01/1390 

 

امروز همه دوستان و آشنایان از هر شهر و یا محله ای برای عرض تسلیت به خانواده می آمدند ومی رفتند ولی ما هنوز باور نداشتیم که دیگر احسان پیش ما نیست . 

تمام کوچه عزادار شده بود.یک حجله بزرگ سر کوچه و یکی کوچک هم جلوی درب خانه که توسط بچه های کوچه تهیه و تزئین شده بود گذاشته بودند و سر تا سر کوچه پارچه های مشکی که هر کسی جهت ابراز همدردی نوشته بود نصب شده بود انگار که  پلاکاردها تمومی نداشت  . تمام کوچه سیاه پوش شده بود. 

اینم چندتا عکس از کوچه  

 

 

برادرجان جات خیلی خالیه

ای که بی تو خودمو تک و تنها میبینم
هر جا که پا میزارم تورو اونجا میبینم
یادمه چشمای تو پر درد و غصه بود
قصهء غربت تو قد صدتا قصه بود

یادتو هرجا که هستم با منه داره عمره منو آتیش میزنه

تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد
گونه های خیسمو دستای تو پاک میکرد
حالا اون دستا کجاس اون دوتا دستای خوب
چرا بیصدا شده لب قصه های خوب
من که باور ندارم اون همه خاطره مرد
عاشق آسمونا پشت یک پنجره مرد
آسمون سنگی شده خدا انگار خوابیده
انگار از اون بالاها گریه هامو ندیدی

یادتو هرجا که هستم با منه داره عمره منو آتیش میزنه